سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
رویه. فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء). با قلب همزه به یاء و ادغام یاء گویند اسم است از روء، به معنی تفکر و نظر کردن در کارها و آن حالتی است بین بداهت و تصمیم، یعنی اندیشیدن امری را پس از تصور آن و پیش از تصمیم گرفتن به آن. (از اقرب الموارد)
رویه. فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء). با قلب همزه به یاء و ادغام یاء گویند اسم است از رَوَءَ، به معنی تفکر و نظر کردن در کارها و آن حالتی است بین بداهت و تصمیم، یعنی اندیشیدن امری را پس از تصور آن و پیش از تصمیم گرفتن به آن. (از اقرب الموارد)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
روی نمای. رونما. (آنندراج) (ناظم الاطباء). هدیه ای که در دیدار نخستین روی عروس بر او دهند: باز و جز باز کنون روی نیارند نمود گاه آن است که سیمرغ شود روی نمای. فرخی. ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک بجهد روی نما را همی دهند اجری. ناصرخسرو. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آیی دل روی نمایت دهم ار روی نمایی. خاقانی. بر سر خاقنی اگر دست فروکنی سزد کاوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی. خاقانی. بادا عروس بخت ترا زینتی که چرخ هر ساعتش به روی نما صد جهان دهد. ؟ (از انجمن آرا). رجوع به رونما شود
روی نمای. رونما. (آنندراج) (ناظم الاطباء). هدیه ای که در دیدار نخستین روی عروس بر او دهند: باز و جز باز کنون روی نیارند نمود گاه آن است که سیمرغ شود روی نمای. فرخی. ندارد این زمی و آب هیچ کار جز آنک بجهد روی نما را همی دهند اجری. ناصرخسرو. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آیی دل روی نمایت دهم ار روی نمایی. خاقانی. بر سر خاقنی اگر دست فروکنی سزد کاوست دلی و نیم جان روی نمای چون تویی. خاقانی. بادا عروس بخت ترا زینتی که چرخ هر ساعتش به روی نما صد جهان دهد. ؟ (از انجمن آرا). رجوع به رونما شود
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 30هزارگزی خاور دشتیاری و نزدیک مرز پاکستان. در جلگه واقع است و هوای گرم دارد. سکنۀ آن 80 تن است که مذهب تسنن دارند و به بلوچی سخن میگویند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش لبنیات، ذرت و حبوب، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در 30هزارگزی خاور دشتیاری و نزدیک مرز پاکستان. در جلگه واقع است و هوای گرم دارد. سکنۀ آن 80 تن است که مذهب تسنن دارند و به بلوچی سخن میگویند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولش لبنیات، ذرت و حبوب، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
رودخانه ای است مشهور. رودخانه ای است، و بعضی گفته اند نام شهری است که این رود از پهلوی آن میگذرد. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو) : دهن خشک ماند بگاه نظر اگر در دهانش نهی رود زم. ناصرخسرو. ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم. ناصرخسرو. گر بزمین افتدی هندسۀ رأی تو قوس وقزح سازدی طاق پل رود زم. خاقانی. رجوع به رود ژم شود
رودخانه ای است مشهور. رودخانه ای است، و بعضی گفته اند نام شهری است که این رود از پهلوی آن میگذرد. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو) : دهن خشک ماند بگاه نظر اگر در دهانش نهی رود زم. ناصرخسرو. ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم. ناصرخسرو. گر بزمین افتدی هندسۀ رأی تو قوس وقزح سازدی طاق پل رود زم. خاقانی. رجوع به رود ژم شود
پی درپی. یکی به دنبال دیگری. پشت سر هم. بدنبال یکدیگر: بگفت این وزآن هفت پی هم بخورد از آن می پرستان برآورد گرد. فردوسی. عید قدم مبارک نوروز مژده داد کامسال تازه از پی هم فتحها شود. خاقانی. هت، پی هم نقل کردن حدیث را. (منتهی الارب)
پی درپی. یکی به دنبال دیگری. پشت سر هم. بدنبال یکدیگر: بگفت این وزآن هفت پی هم بخورد از آن می پرستان برآورد گرد. فردوسی. عید قدم مبارک نوروز مژده داد کامسال تازه از پی هم فتحها شود. خاقانی. هت، پی هم نقل کردن حدیث را. (منتهی الارب)